می خندند ... نمی دانم من هم باید لبخند بزنم ؟یا برایش مرثیه بخوانم .... می خنددو من هم پشت دیوار سکوت می خندم ....همه چیز انگار دوباره پایان می پذیرد وقصه من دوباره تکرار می شود... شاید تنهایی به من عادت کرده است ... دیروز بود ... که دوباره چشمانم غبار آلود شد ..نمی دانستم چه باید بگویم ... من هیچ نمی خواستم جز اندکی با او بودن را ...یک روز !!خواسته ام انگار زیاد بود !... افسوس می خورم افسوس که نمیداند به او عادت کرده ام ... به لبخندش و نگاهی که سرد است ...زبانم بند امده بود ... مثل دیوانه ای که هیچ نمی فهمید نگاهش می کردم ... نمی دانستم تبریک بگویم یا به خود تسلیت ... دلیل این تصمیمش هر چه بود ... برای من دوباره تکرار بود تکرار ..با خود دوباره شعر همیشگی ام را تکرار کردم
شاید اما نه
امدن و رفتن و شاید
اما نه همان رفتن بدرقه گر امدن هاست
ماندن معنایی ندارد !!!
(می آید عاشق می کند و بعد
محو می شود)
دیشب خواندمش
به راستی قانون همین است
تو دل می بندی و دیگری
دل از تو می کند
می اید ...می اید دوباره
بازی شروع می شود
و تو بازیچه این بازی
مغلوب...
باخود گفتم :
دیگر نه به امدنی فکر می کنم و نه به
بودنی
شاید اینبار
من مسافری باشم
می روم
عاشق می کنم وبعد
امانه من
همیشه مغلوب می شوم
می دانم .........
همه می خندند ومن پشت تصویر سیاه و سفید یک صخره ... به خود می اندیشم ... به تنهایی ..
وبه لبخند های احمقانه همیشگی ام ... نمی دانم ... چرا سکوت دوباره مهمانم شده ....مهمان چشمان غبار الودم ..شاید می داند که دوباره تنهایی به سراغم امده است ...
ازاو جدا شدم ... خداحافظ ...نی دانم با او خداحافظی کردم یا با نیمه یی گم شده ام ...به
کوچه می زنم .... تنها ... باز هم تنها... صدای کلاغ به گوشم می رسد ... باز مهمانم شد .. اشک را می گویم ....می خندم به خود و این عینک سیاه ... که چون حصاریی جلوی چشمان بارانی ام را گرفته است ...
-یکم خنده بد نیست
به پسر که متلک پران از کنارم می گذرد ... نگاه می کنم و باز هم می خندم .. به او .. به خود وبه تنهایی ام ...
صدای دنگ دنگ ...اس ام اس ...خنده ام را که اینبار بابغض غریبی ست بیشتر می کند ....مریم است...چه روزهای خوبی بود ....سنگ صبوری که دیگر نیست ... نمی دانم نمی دانم چه باید کرد ...کاش اینجا بود ... صدای کلاغ باز می پیچد ....ومن به قصه ام می اندیشم ....
(مریم جان جات خیلی خالیه این شعر جدیدمه ....شاید اما نه ...)))
ای ستاره ها که بر فراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
ای ستاره ها که از ورای ابرها
بر جهان نظاره گر نشسته اید
آری این منم که در دل سکوت شب
نامه های عاشقانه پاره میکنم
ای ستاره ها اگر بمن مدد کنید
دامن از غمش پر از ستاره میکنم
با دلی که بویی از وفا نبرده است
جور بیکرانه و بهانه خوشتر است
در کنار این مصاحبان خودپسند
ناز و عشوه های زیرکانه خوشتر است
ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
دیگر آن نشاط ونغمه و ترانه مرد ؟
ای ستاره ها چه شد که بر لبان او
آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد ؟
جام باده سر نگون و بسترم تهی
سر نهاده ام به روی نامه های او
سر نهاده ام که در میان این سطور
جستجو کنم نشانی از وفای او
ای ستاره ها مگر شما هم آگهید
از دو رویی و جفای ساکنان خاک
کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید
ای ستاره ها ، ستاره های خوب و پاک
من که پشت پا زدم به هر چه که هست و نیست
تا که کام او ز عشق خود روا کنم
لعنت خدا بمن اگر بجز جفا
زین سپس به عاشقان با وفا کنم
ای ستاره ها که همچو قطره های اشک
سر بدامن سیاه شب نهاده اید
ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
روزنی بسوی این جهان گشاده اید
رفته است و مهرش از دلم نمیرود
ای ستاره ها ، چه شد که او مرا نخواست ؟
ای ستاره ها ، ستاره ها ، ستاره ها
پس دیار عاشقان جاودان کجاست ؟
فروغ فرخزاد