شاید اما نه......

گپ و داستان کوتاه

شاید اما نه......

گپ و داستان کوتاه

یادمان باشد :

پشت پا زدم به خود،به خویش

باهمه وجودبی وجود خویش .

من شکسته ام درون خود.

 با دروغ با فریب....

سکانس 1 :

پشت پنجره نشسته ام ...به ماه نگاه می کنم ..دل اونم انگار بد جوری شکسته ... مثه من زانوی غم بغل گرفته و داره به اهنگ مشترکمون گوش می ده ...نمی دونم ....تصمیم گرفته ام فراموش کنم ... خودمو زمان رو وشاید اونو ... ماه چشمک می زند ... می دانم شیطنتش گل کرده ..فقط یکبار کافیست .. امتحانش بد نیست ... من اراده ای پولادین دارم ... دیگر به دیدنش نخواهم رفت ... با خود عهد می بندم ....

سکانس2:

چشمانم را که باز می کنم از ماه خبری نیست .... خورشید بود که لبخند زنان مهمان اتاقم شده است ... چیزی در ذهنم جان می گیرد ... امروز پنجشنبه است .. لبخند بر لبانم می نشیند ... نامش دوباره در ذهنم زنده شده ... با خود می گویم خدا کند زودتر عصر شود ...

سکانس 3:

می نالد کلاغ را  می گویم... دوباره مهمان پنجره ام شده است ....نگاهش میکنم ... دلم گرفته است امروز جمعه است و من منتظر فردا .... با خود میخندم ....وکلاغ می خواند....دیوانگی هم عالمی دارد...

سکانس4:

سکوت می کنم ...پشت سیاهی یک تصویر خود را پنهان می کنم ...همه چیز برایم زیبا شده است ...حسی غریب همه یی قلبم را فراگرفته ....میدانم چیست ...میخندم ....جوانه ای است زیبا ...

سکانس5:

هر کسی چیزی میگوید و من به امروز می اندیشم انجاچه خبر است....نمی دانم ...دلم تنگ شده است...همه می خندند و من هم ....

سکانس6:

صدای در گوشم می پیچد ... دیوانه شده ام ... من به چه دلبسته بودم ... سراب ....به راستی که سراب باوفا تر است ...

سکانس7:

قفسی چهار گوش ... میله هایش طلایی .... پر از امال و ارزو ... هر کس چیزی می گویید ...صدای دختری جوان ...من نیز باتو می اییم ....می خندد.. ومن مردد ... صدای کلاغ می اید و دختر همچنان می خندد..به راستی اواز کلاغ شوم است ...

سکانس8 :

نمی خواهم ادامه دهم ...تصمیم قطعی ست ... می گویم ....دیگر نمی اییم ...

سکانس9:

گیجم ....نمی توانم بپذیرم ...فریب ...دروغ ...در چشمانی سیاه ....زمانیه نامردی ست ....

سکانس10 :

نوری در اتاق تاریک دلم روشن شده است ... ابلیس دیگر با من کاری ندارد ... پنجشنبه برایم بی معنا شده است ....به سجاده نگاه می کنم باید او را شکر گفت ....خدا را می گویم ...سجده می کنم ...الهی شکر ....

 سکانس پایانی :

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها

طلب عشق زهر بی سرو پایی نکنیم

 

 

حس و حال بدی دارم ... به هیچ کس دیگه نمی تونم اعتماد کنم ... اون که خوب بود تو زرد شد ... خدا آخر وعاقبت ما رو به خیر کنه که دنیای نامردیه .

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد