-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 تیرماه سال 1387 11:00
" کرگدن ها هم عاشق می شوند" کرگدن گفت: نه؛ امکان ندارد کرگدن ها با کسی دوست بشوند. دم جنبانک گفت: اما پشت تو می خارد.لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند ... یکی باید حشره های تو را بر دارد. کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم .پوست من خیلی کلفت است .همه به من می گویند « پوست...
-
کاش می دانستی :
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1387 11:44
می خندند ... نمی دانم من هم باید لبخند بزنم ؟یا برایش مرثیه بخوانم .... می خنددو من هم پشت دیوار سکوت می خندم ....همه چیز انگار دوباره پایان می پذیرد وقصه من دوباره تکرار می شود... شاید تنهایی به من عادت کرده است ... دیروز بود ... که دوباره چشمانم غبار آلود شد ..نمی دانستم چه باید بگویم ... من هیچ نمی خواستم جز اندکی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 تیرماه سال 1387 11:29
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد . به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم "و گونه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 تیرماه سال 1387 09:27
عشقی جدا از معشوق! روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است. شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد. شاگرد لب به سخن گشود و از بی وفایی یار صحبت کرد و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است. شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 تیرماه سال 1387 09:10
دو خط موازی زائیده شدند . پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید. آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد . و در همان یک نگاه قلبشان تپید . و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند . خط اولی گفت : ما میتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم . و خط دومی از هیجان لرزید . خط اولی گفت و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ . من روزها...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 تیرماه سال 1387 13:07
سفر ایستگاه قطار می رود تو می روی تمام ایستگاه می رود و من چقدر ساده ام که سال های سال در انتظار تو کناراین قطار رفته ایستاده ام وهم چنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام ! فریدون مشیری جیر جیرک به خرس گفت من عاشقت شده ام خرس گفت الآن وقت خواب زمستانی منه شش ماه دیگه که بیدار شدم اون وقت با هم صحبت می کنیم خرس...
-
تنهای تنها
دوشنبه 24 تیرماه سال 1387 12:53
رنج تلخ است ولی وقتی آن را به تنهایی می کشیم تا دوست را به یاری نخوانیم، برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند طعم توفیق را می چشاند و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای ست "تنها" خوشبخت بودن در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است در بهار هر نسیمی که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 تیرماه سال 1387 11:07
وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند نه بایدها.... مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم عمری است لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره می کنم : باشد برای روز مبادا ! اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هرچه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست اما کسی چه...