شاید اما نه......

گپ و داستان کوتاه

شاید اما نه......

گپ و داستان کوتاه

دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا می کنم.
هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود.
اگر کسی تو را آن طور که می خواهی دوست ندارد ، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند .
بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید .
هرگز لبخند را ترک نکن ‚ حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود.
تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.
هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند ، نگذران .
شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را ، به این ترتیب. وقتی او را یافتی بهتر می توانی شکرگزار باشی.
به چیزی که گذشت غم مخور ، به آن چه پس از آن آمد لبخند بزن .
همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند ، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده ، دوباره اعتماد نکنی.
خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد .
زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار ، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری .

کاش نقاش بودم

"کاش نقاش بودم

چیره دست و توانا"

                            چون او[1]

لیک آنوقت

در درون بوم سپید احساس

                            می کشیدم چشمت را

در پس پرده لرزان حریر

                            می نمودم واژه عشق را

                                                         رنگین

و پس از آن

رنگ چشمان تو را می دیدم

خیره بر جلوه یی زیبایی تو

می کشیدم

                   "آه"

                            که ای کاش او اینجا می بود

چشم خویشش را می دید

لیک آنوقت

ز احساس من آگاه می بود .......

                           



[1] . بزرگترین نقاش (خدا)

سلام دوستان امروزبه خاطر لطف شما عزیزان قطعه از اشعار خودمو نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد ...خواهش می کنم که نظر یادتون نره (از مجموعه غم را باید گریست).

 

آیا برده هستی؟
پس دوست نتوانی بود
آیا خودکامه هستی؟
پس دوستی نتوانی داشت
در زن دیر زمانی است که برده ای و خودکامه ای نهان گشته اند از این رو زن را توان دوستی نیست او عشق را می شناسد و بس  . (فردریش نیچه)